محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

سوغاتی خاله زهرا

این لباس خوشکلو خاله زهرا جون (خاله مامانی )واسم ازمشهد آورده البته یه بلوز دیگه هم هستا دسته خاله جونم درد نکنه همیشه خجالتم میده ...
30 مهر 1392

استاندارد

1شنبه مربی مهد نیکان گفت که  از روی وسایل تو خونه علامت استاندارد رو جدا کنید بیارید مهد .توی مهدم راجع به استاندارد با هاتون صحبت کرده بودن چون به هر کی میرسیدی میگفتی باید وسایلی که علامت استاندار داره بخریم و هر چی گیرت میامد روش میچرخیدی تا علامتشو پیدا کنی. دیگه گفته بودن برگ پاییزی بیارین که شبش با هم و خاله راضی پرهامی رفتیم پارک توحید یه کوچولو بازی کردینو برگم جمع کردیم آمدیم خونه و با هم چسبوندیم روی یه شومیز                             ...
30 مهر 1392

رنگ آمیزی

اول اینکه دیرزو که آمدم مهد دنبالت خانومت کلی ازت تعریف کرد دوباره .گفت خیلی پسر گلی هستی رنگ آمیزی هاتو خیلی با دقت انجام میدی و موقع شعر و قصه هم زل میزنی به خاله و دقیق گوش میدی.آفریییییییین گل پسر مامان.اینم رنگ آمیزی رو هم دیشب خاله راضی بهت داد آخر شب واسه خودت همچی دقیق نشسته بودی رنگ می کردی که کیف کردم گیر داده بودی به قرمز همشو قرمز میکردی ...
28 مهر 1392

یه خاطره

سلام مامانی .اول اینو بگم بابایی دیروز مشهد بود با بابابزرگ بیجاری رفته بودن .جای بابایی خالی بود خدا رو شکرساعتای 1 شب رسیدن به سلامتی.دیشب یه قلطی زدی تو خواب منم برگشتم ببینم که پتو از روت کنار نرفته باشه با این که تاریک بود ولی احساس کردم کلت رو حواست باز گفتم نه حتما پتو اینطوری جمع شده خالصه آمدم جلوت می بینم به شکم شدی و سرت بالاست و 2 تا دستت زیر چونت مثل موقع هایی که تلوزیون میبینی شاخ درآوردم این طرز خوابیدنه .ولی اینقدر بامزه بود با اینکه بابای خسته رسیده بود و تازه دلشو خواب برده بود بیدارش کردم ببینتت .یه بوس محکم ازت خوردمو برگردوندمت رو بالشتت
28 مهر 1392

روز جهانی کودک مبارک

امروز مهدمون جشن داشت به مناسبت روز جهانی کودک توی چایخانه بابا علی (مال اقوام یکی از مربیامون بود که هنوزم کاملا راه اندازی نشده بود )جای با صفایی بود .کلی بربنمه های شاد داشتن و به ما و مامان باباها خوش گذشت این نقاب خوشکل رو هم مربیای مهربونه مهدمون واسمون درست کردن اینم آرتین دوست مهد قبلیم که اونم تازگیا آمده مهد من و من خیلی خوشحالم قیافه ها رو دارین محض رضای خدا یکدوم درست واینستادیم ...
27 مهر 1392

همینجوری

من ومامان مهمونی داشتیم زله های خوشکلی درست کردم گفتم عکسشو بزارم اگه کسی خواست ایده بگیره البته عکساش هول هولی شد چون قبلش نشد عکس بگیرم موقع سرو تند تند عکس گرفتم این زله رو اولین بار بود درست کردم خیلی با حال بود عاشقش شدم با اینکه عجله ای درست کردم ولی به نظر خودم خیلی خوب شد اینم سالاد با تزیین ذرت ...
25 مهر 1392

کادوی جشن

بعد از جشن مامانی بهم قول داد چون تو جشن پسر خوبی بودم واسم کادو بگیره رفتیم مغازه اسباب بازی فروشی و بعد از یه عالم اسباب بازی که انتخاب کردم و بعدش گفتم نه یکی دیگه اینو برداشتم ماشین شخم زن فکر کنم  روز بعدش هم خاله جون به مامانی گفت یه کادو واسه نیکان بخرین تو مهد بهش بدم آخه خیلی پسر خوبی و تشویق میشه .ازش عکس نگرفتیم هنوز. بفرمایید اینم عکس: این ماشینم خانوم عمو جان(خانوم عموی مامان) چون شعر مهدمو واسشون خوندم روز بعد واسم خریده ...
25 مهر 1392

یه بیماری سخت

سلام زیاد حال ندارم خالصه و مفید میگم این پست از زبونه مامانه نیکانه . 4شنبه صبح بیدار شدیم مثل همیشه بریم سر کار دیدم سر دردم هر طوری بود تا ظهر تحمل کردم . نیکانم از مهد آمد بیحال بود که گرفت خوابید ما هم غذا خوریم خوابیدیم تا عصری خواب بودیم بیدار شدم غذای نیکانو دادم طفلی خوبم خورد .2تاییمون سر درد داشتیم من که مغزم داشت میامد تو حلقم همش دعا میکردم نیکان مثل من نباشه بابایش همش سرشو ماساز(به خدا حرفه آخر این کامه رو لب تاب من نمی نویسه شما درست بخونین)میداد باز خوابید ساعتای 9 بچم بالا آورد سر راحتتر تونست بخوابه منم از این ور از سر درد می خوام سرمو بکوبم تو دیوار تا ساعت 12 که طاقتم تمام شده بود رفتیم اورزانس و 3 تا آمپول خوردم و یه ...
20 مهر 1392